برای ایران نوشتیم، میان اشک و آوار
جمعهای بود از جنس کابوس و حقیقت. بعضیها همان صبح با بوی چای و نان گرم بیدار شدند، بعضی دیگر با صدای انفجار و هجوم وحشت…

، ساعت، حوالی سه بامداد. اسرائیلترس و استرس و صدای انفجار را یکجا فرستاد پشت پنجرههای شهر. حمله آغاز شده بود، جنگ آغاز شده بود و ما…
ما خبرنگارها، بیدار.
بیدارتر از همیشه، با چشمهایی خسته و دلهایی مچاله میان بهت و بیخوابی.
خبر در خبر میآمد:
سردارانمان… دانشمندانمان… خانههای هموطنانمان…
جای مداد روی کاغذ هنوز خشک نشده بود که اشک، جوهر کلماتمان شد:
سردار باقری شهید شد…
سردار سلامی شهید شد…
دکتر تهرانچی، دکتر عباسی…
اشک میریختیم و مینوشتیم.
با دلی خونین، برای ایران مینوشتیم.
صبح هنوز نیامده بود، هنوز بوی آوار از قاب تلویزیون جدا نشده بود که خبر آمد:
«انتقام میگیریم…»
صدای رهبرمان دلمان را آرام کرد.
نوشتیم، با مُهر اطمینان و عهد همراهی:
ایران بیپاسخ نمیماند.
و ایران، آسمان دشمن را زیر بارش موشک شرمنده کرد؛
گنبد آهنینِ توهم را سوراخ کرد،
و این بار، اشک شوق ریختیم و نوشتیم…
زخم دشمن بیامان ادامه یافت؛
کرمانشاه، تبریز، اصفهان…
موشک نبود، اما پهپاد بود.
انهدام بود، هجوم تار در تارِ شهر…
ترسیده بودیم، اما باز هم نوشتیم.
خبرها با سند و مدرک،
با رنج بیداری و سرعت انگشت ما،
در کوچهها پیچید،
مردم شدند بازوی نیروی انتظامی …
همه فهمیدند دشمن چقدر درون خانههایمان رسوخ کرده،
اما رسانه ما، صف اول خبر بود.
اینجا صدای ملت، دوربین، قلم و اشک و خون یکی شده بود؛
BBC و CNN و حتی رسانههای تلآویو ،
خبر اول را از ما میگرفتند!
اما دشمن، سوی دیگرش را هم نشان داد:
تلفات داد، موسادش آوار شد،
دوربینها را شکست، خبرنگاران را ترور کرد…
اما ما ماندیم.
ایستادیم.
غم داشتیم، اما باز نوشتیم…
و دشمن، آخرین برگش را رو کرد.
پهلوی فرسوده را آورد،
صداهای جعلی را تکرار کرد،
اما… ایران را نمیشناسند.
ایرانی میمیرد، اما خاک نمیدهد…
در این میان، رسانه ما، خونینتر از همیشه، مقتدر ایستاد.
بمب خورد، اما خروشید؛
دست در خون همکاران خویش،
قد علم کرد و نوشت:
ما فروخته نیستیم.
ما برای ایران مینویسیم!
و دیدنی بود:
در میانه آتش و دود،
موشک و آوار،
زنان و مردان این سرزمین،
با روسری و بیروسری،
از شمال تا جنوب،در دل بیابان و صحرا،
همصدا شدند،
«ما هستیم، برای ایران…»
اشک شوق ریختیم،
این بار نه از غم، که از غیرت.
و باز نوشتیم.
نوشتیم که:
ما هستیم!
اگر مینویسیم از مشکلات،
از سفره خالی،
از شرمندگی پدر پیش فرزند،
دلسوزی است، نه دشمنی.
همین مردم که تا دیروز “خس و خاشاک” نامیدندشان،
همین مردم که روزی ستارههایشان را مجبور به سکوت کردند،
امروز مدافعان خط مقدم شدند!
همین مردم،
صدا و انگشت خبرنگار صداوسیما شدند
و تمام رسانههای خارجی را به زانو درآوردند.
ما برای ایران مینوشتیم…
کنار نیروی انتظامی، کنار سرباز، سروان و سرهنگش،
این مردم خیلی با غیرت هستند، خیلی خوبند.
قدرت امروزتان، مدیون همین مردم سختیکشیده و رنجدیده است.
آنها را دریابید…
و ما، همچنان با افتخار، برای ایران مینویسیم.
ارسال نظر