English

شمشیرهای سایبری در قلب فرشته ها!

صبح های امروزی برای کودکان ما دیر آغاز می شود و شب های شان بسیار دیرترو همه این زمان در اتاق های کوچک و خانه های کوچکتر تمام می شود، بچو تبلت و ایکس باکس و[…]

شمشیرهای سایبری در قلب فرشته ها!

به گزارش خبرگزاری موج ازخوزستان، به اطراف خود نگاه می کنی و کودکانی را می بینی که خاطره آینده شان از بازی،تنها رایانه است و چیزهایی در همین قواره،کودکانی که برای بالا رفتن «آپ» می کنند و برای پایین آمدن«داون»،روزهای شان با نشستن در برابر غولی بدقواره میگذرد تا از این خانه بدان خانه همراهش شوند و لذت بازی مدام را بازی کنند؛دیگر نشانی از شمشیرهای چوبی و دوچرخه های فکستنی نیست،و نشانی از همه آن چیزهایی که کودکی ما را شبیه ماجرایی به یاد ماندنی می کرد. صبح های امروزی برای کودکان ما دیر آغاز می شود و شب های شان بسیار دیرترو همه این زمان در اتاق های کوچک و خانه های کوچکتر تمام می شود،بچو تبلت و ایکس باکس و ... ، پدران رفته اند و مادران در محیط عمومی خانه،مشغول مدیریت خانه اند نه خانه داری!ه ها خواب را کنار می زنند و از زیر پتو ریموت تلویزیون را برمی دارند صبح های کودکانه آغازشان دیگرگون بود و پدرانه و مادرانه ما نیز دیگرگون،صبح علی الطلوع پتوها را برمی داشتیم و حواس مان جمع بود که پله ها را به آرامی پایین برویم،خنکای شب هنوز در پتوها و جان مان مانده بود و اندکی خواب ته نشین در چشم هایمان،در میانه پشت بام و پله ها،ته مانده خواب دستش را به آسمان می رساند و می پرید و ما در حوض وسط خانه دست و رو را می شستیم و پای سفره صبحانه چمباتمه می زدیم؛پدر هنوز در خانه بود و مادر پیشتر از همه خوابش را در پشت بام پنهان کرده بود و بساط صبحانه گرمای دلپذیری در رگ و جان مان می افکند. پدر با اتمام آیین صبحانه خوری،می رفت  و ما کودکان خانه،این فضای تهی را با شلوغ کاری ها پر می کردیم،چندان که مادر غرولند می کرد و گاه پرخاش و گاه... و این چنین بود که در خانه ها را می گشودیم و خیابان در پی  هجمه مان شلوغ می شد،بچه های همسایه هرکس با چیزی،دوچرخه ای و یا توپ گرد کهنه ای و یا گاری بچه گانه ساز شکسته ای،پایش را به خیابان می گذاشت و سیر و سفر کودکانه ما آغاز می شد. داستان مادران مان در خیابان،با جمع شدن در محیطی که حالا پیاده روهای بی مصرف جایش را گرفته،دنبال می شد و رفت و روب خانه و پختن غذا که پایان می یافت،زن های همسایه جمع می شدند و هر کس چیزی برای گفتن داشت؛گاه شاد و گاه تلخ،گاه خبر بارداری دخترکان تازه به خانه شوی رفته و گاه تلخی بیماری عزیزی در بستر،مهم اما بودن همه در کنار یکدیگر بود. پدران عصرها در همین خیابان درست جایی که مادران مان نشسته بودند؛زیلویی پهن می کردند و داستان های روزشان را بر دایره می نهادند و در همین جمع های کوچک همسایگی،می شد جمعیتی را دید که برای همان عزیز بیمار ، دست در جیب می کنند و از روزی خانواده سهمی برای دیگری می نهند، و یا دستی دیگر که دست جوان بیکاری را می گرفت تا با خود بر سر کار ببرد و هزار چیز دیگر که معجزه این جمع های کوچک همسایگی بود. حالا ولی دریغ،دریغ از همسایگی که چندی است آواره شهرهای کلان است،حالا دیگر صبح های علی الطلوع کودکان دیر آغاز می شود،چندان که در طول هفته چشم های خسته پدر را نمی توانند به یاد بیاورند و بازی های شان در تهی بودن از جماعت است، کودکانی که همسایگی را نمی شناسند و امنیت خیابان برای شان افسانه است،کودکانی که دریغ از دوستی،حتی دشمن یکدیگر نیستند چرا که در سایه هیچ همسایه ای نفس نکشیده اند،افراد کوچکی هستند سرشار و تلنبار از بازی های منفرد،بازی هایی که ربط شان به آدمی،تنها به سرانگشت هایی است که بر روی دکمه ها می نشیند تا «آپ» شوند یا «داون»،کودکانی که برای نشستن «اینتر» می کنند و در جمع شان،خدای رایانه فرصت نفس کشیدن نمی دهد تا مثل آدم ها در برابر یکدیگر بنشینند و دست شان را بلند کنند و چشم در چشم همدیگر بگذارند،آنها خود را و دیگری را در میان بازی های رایانه گم کرده اند،بازی هایی که عموما در پی کشتن دشمنی فرضی اند،دشمنی که کودکان ما حتی نمی دانند به کدام گناه «گیم آور» می شود. پرسش اما این است که چه کسی مسئول این همه خشونتی است که جان کودکان ما را لبریز کرده ؟ خشونتی که نشان از تنهایی آدم ها دارد و آدم هایی که تنها می مانند همیشه نگران بودن و ماندن خودند،و این نگرانی آشوبی می شود گاه از خشم و سپس جویبار خون است که پیاده روها را پر می کند! در این میانه ارشاد باید مدام در پی برپا کردن جشنواره های روزمره و پر از روزمرگی باشد،رسانه ملی نیز مشغول ساختن روایاتی بی ربط با رنج و داستان انسان ایرانی، شهرداری ها که مسئول رفت و روب شهر هستند و این روزها پا جای پای ارشاد می گذارند و در مسابقه ای رو به تصاعد جشنواره بر پا می کنند،برخی سازمان های دیگر نیز مشغول ساختن دنیای آنسوی ما هستند و انگار به کسی مربوط نیست که دخترکان ما عاشق باربی اند و پسرکان،عاشق مرد عنکبوتی و در این میانه خشم و خشونت،یله و رها در جان شان.چه کسی مسئول الدنیا مزرعه الاخرت است؟چه کسی مسئول این جان هایی است که با فریشتگی به ما سپرده می شوند و با اهریمنی از خانه بیرون می روند؟پاسخ گوی این جان های آشفته و تنها چه کسی است؟!  

آیا این خبر مفید بود؟
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری موج در وب منتشر خواهد شد.

پیام هایی که حاوی تهمت و افترا باشد منتشر نخواهد شد.

پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیرمرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

ارسال نظر

آخرین اخبار گروه

پربازدیدترین گروه