خبرگزاری موج گزارش می دهد؛
روایت داستانهایی که در زندان اوین به تلخی پایان یافت
اینجا زندان اوین دوم تیرماه ۱۴۰۴ حوالی ساعت ۱۱:۴۵ دقیقه و روایت داستانهایی که در همین لحظه به تلخی پایان یافت.

، سالهاست که نام زندان اوین با داستانها و روایتهای گوناگون در رسانهها شنیده میشود؛ اما آنچه این روزها بر اوین گذشت، روایتی متفاوت و بهمراتب دردناکتر است. دیگر سخن از روزمرگی زندانیان و ملاقاتهای گاهبهگاه خانوادهها با افرادی که دوران محکومیت خود را میگذرانند نیست؛ اینبار اوین در میانهی آتش جنگی ناخواسته قرار گرفت.
در جریان جنگ ۱۲ روزهای که رژیم صهیونیستی و حامیانش علیه ایران اسلامی به راه انداختند، یکی از تکاندهندهترین رخدادها، حمله به زندان اوین بود؛ حادثهای که نه تنها قلب پایتخت، بلکه قلب مردم ایران را به درد آورد.
پس از این جنایت، گمانهزنیهای متعددی درباره هدف دشمن مطرح شد. برخی تحلیلگران آن را تلاشی برای فراری دادن زندانیان سیاسی و امنیتی دانستند و برخی دیگر، هدف اصلی را حذف جاسوسان و عوامل اطلاعاتی عنوان کردند. اما با بازدید از ساختمانهای تخریبشده و ارزیابی خسارات، حقیقتی تلخ آشکار شد:
رژیم کودککش صهیونیستی تنها بهدنبال ایجاد هرجومرج و ناامنی بود؛ برای رسیدن به این هدف، تفاوتی نمیکرد چه کسانی قربانی شوند؛ زندانی محکوم یا کارمند بیگناه، سرباز وظیفه یا خانوادهای که چشمانتظار عزیزش بود.
اوین این روزها فقط یک زندان نیست؛ زخمی است که روایتگر بیرحمی دشمن و مظلومیت مردمی است که حتی در پشت دیوارهای بلند زندان نیز از آتش کینهی متجاوزان در امان نماندند.
یکی از کارمندان بخش ملاقات زندان اوین که هنگام اصابت موشک در محل حضور داشت، روایت میکند:
در لحظه حمله، با شنیدن صدای مهیب و تکانی که ساختمان خورد، فهمیدم دشمن به زندان حمله کرده است. آن زمان، دقایق پایانی ملاقات بود و تعدادی از خانوادهها و وکلای زندانیان هنوز در سالن حضور داشتند.
پس از اولین موشک، برخی از افراد به سمت درِ خروجی رفتند تا از مجموعه خارج شوند، اما به آنها گفتم ممکن است همانجا نیز مورد اصابت قرار گیرد. به همین دلیل، همه کسانی را که حدود ۲۰ تا ۳۰ نفر بودند، به زیرزمین هدایت کردم و نزدیک به ۲۰ دقیقه در زیر پلهها پناه گرفتیم. خوشبختانه تمام افرادی که همراه من به زیرزمین آمدند، سالم ماندند.
اما سختترین لحظات، وقتی بود که پس از پایان حملات از پناهگاه بیرون آمدیم. هیچوقت این صحنهها را فراموش نخواهم کرد؛ اجساد شهدا به گونهای تکهتکه شده بودند که ما با سختی از آنجا عبور کردیم تا خود را به درب خروج برسانیم.
داستانهای زیادی در آن روز و همان لحظهها به تلخی تمام شد. خانوادههای زندانیان برای ما مثل خانوادههای خودمان بودند؛ سالها اشک، لبخند و دیدارهایشان را دیده بودیم و پای درد دل و مشکلاتشان نشسته بودیم. حالا که پیکر بیجان هر یک از آنها را میدیدم، تمام داستان زندگیشان در ذهنم مرور میشود.
یادم هست همسر یک زندانی دقایقی پیش روبهروی همسر خود نشسته بود و در چشمهایش نگاه میکرد. احتمالاً درباره آیندهای صحبت میکردند که قرار بود بعد از آزادی با هم بسازند. همان زندانی با هزار سختی شاخه گلی تهیه کرده بود و به همسرش داد... و حالا جسد سوخته همان زن، مقابل چشمانم بود.
خانوادهای که برای آزادی عزیزشان ـ که جرمش مالی بود ـ آمده بودند، هر دو پرپر شدند. یکی از همکارانمان که همه زندانیان حتی زندانیان سیاسی برای کارهایشان به او مراجعه میکردند و کارهای فرهنگی زیادی انجام میداد، نیز به فیض شهادت رسید. او همیشه دغدغه داشت که خانواده زندانیان با حال خوب از سالن ملاقات خارج شوند. اما دردناکتر این است که بعد از شهادتش، عوامل ضدانقلاب در فضای مجازی به او انگ «جلاد» زدند.
سربازی که بالای دژبانی درِ ورودی پست میداد، بر اثر اصابت موشک سرش از بدن جدا شد و به شهادت رسید. همه این لحظات، برای ما بسیار سخت گذشت و تا پایان عمر از خاطرهمان پاک نخواهد شد.
یکی دیگر از کارمندان زندان اوین که شاهد لحظه حمله دشمن به زندان بود، چنین روایت میکند:
اینجا زندگی در جریان بود. هیچکس ـ چه زندانی و چه همکاران ما ـ به مرگ فکر نمیکرد. هر کسی درگیر دغدغهای برای ادامه زندگی بود؛ یکی به فکر تمدید اجاره خانه، دیگری خرید جهیزیه برای دخترش و دیگری شاید برنامههای کوچک و بزرگ دیگری در سر داشت.
ما در اینجا هیچ سلاحی نداشتیم؛ فقط سربازان اسلحه داشتند که آن هم به کار جنگ نمیآمد.
بسیاری از کسانی که در زندان اوین به شهادت رسیدند، بیگناه بودند.
یکی از افرادی که در ساختمان اداری به شهادت رسید، بانوی خیّری بود که آمده بود با پولی که از دیگر خیران جمعآوری کرده بود، زندانیای را آزاد کند.
در همین ساختمان، ۱۱ مددکار که همگی زن بودند، به شهادت رسیدند و همچنین کودک ششسالهای که فرزند یکی از همین مددکاران بود.
آن کودک پس از مادر به شهادت رسید. یکی از همکاران ما که خودش را به بیرون ساختمان رسانده بود، کودک را در راهپله دید و دوباره برای نجاتش وارد ساختمان شد؛ اما متأسفانه هر دو زیر آوار ماندند.
وقتی اجساد مطهرشان پیدا شد، همکار ما دست در دست آن کودک بود...
درمانگاه ۴۸ تخت خوابی در این زندان مورد حمله قرار گرفت، حمله دشمن به مراکز غیر نظامی یک جنایت واضح جنگی است.
در زمان حمله شاهد بودیم که زندانیان به چه شکل بجای در سر داشتن فکر فرار به مجروحین کمک می کردند.
اینجا مورد هدف قرار گرفت بسیاری جان خود را از دست دادند اما اینجا ایران است، همدلی، انسان دوستی و انسانیت نمرده بلکه بیش از پیش تقویت شده است.
ارسال نظر