برگی از خاطرات انقلاب در ابرکوه؛
«جاوید شاه» کلید رهایی شهید نجفی از شکنجه بود درحالیکه «مرگ بر شاه» از زبانش نیفتاد
محمدرضا صالحی در بیان خاطرات خود گفت: شهید نجفی درحالیکه با بدن عریان و کبود در سرمای زمستان از پا آویزان بود، میگفت اگر تکهتکه شوم، هر تکه بدنم میگوید «مرگ بر شاه».
به گزارش خبرگزاری موج یزد، امروز در آستانه 40 سالگی انقلاب اسلامی ایران همگان بر این نکته مهم واقفاند که «مردم» سهم بسیار بزرگی از این انقلاب داشته و با لبیکگویی به ندای حقطلبانه بینانگذار انقلاب، پای در میدان نهاده و بدون ذرهای ترس و واهمه از گلولههای آتشین مأموران رژیم ستمشاهی ، در همه میدان ظاهر شده و با خون هزاران شهید، انقلاب را به ثمر رسانده، پرورش داده و از ثمرههای این درخت تنومند بهره میگیرند.
وقایع انقلاب را آنانی میتوانند بازگو کنند که در بطن حوادث حضور داشته و آن را با تمام وجود درک کردهاند. یکی از این افراد برادر شهید محمدحسن صالحی است که باوجود صغر سن در سال 57، اما خاطراتی از آن زمان در ذهن دارد که شنیدنش خالی از لطف نیست.
حسینیه درب قلعه کانون تجمع و تظاهرات علیه شاه بود
محمدرضا صالحی که در سال 57 دانشآموز کلاس پنجم ابتدایی بود، اظهار کرد: من در مدرسه خواجه نصیر (شهید محمود فلاح زاده فعلی) درس میخواندم که مدیر آن سید محمود صافی و معلم ما نیز سید علیاکبر ابطحی بود.
صالحی اذعان کرد: از حدود 9 معلمی که در مدرسه درس میدادند، تنها یک یا دو نفر بودند که طرفدار رژیم پهلوی بودند؛ کسی دانشآموزان (شهیدان محمدکاظم اکرمی و محمدحسن صالحی، دکتر کنعانی و ...) را بابت فعالیتهای انقلابی و شرکت در تظاهرات بازخواست نمیکرد.
وی خاطرنشان کرد: تظاهرات مردمی در ابرکوه که کانون آنهم حسینیه درب قلعه بود از اواخر آذر گسترده شد تا جایی که مدارس نیز خودبهخود در اواخر دیماه تعطیل شد. عده زیادی از مردم شب و روز در حسینیه تجمع کرده و بهقصد تظاهرات با سر دادن شعارهایی علیه شاه از آن خارج و در طول مسیر عده زیادی به آنان ملحق میشدند.
این دبیر ابرکوهی افزود: هنگامیکه شبها به راهپیمایی میرفتیم من به علت اینکه هنوز کوچک بودم، برای اینکه در حمله احتمالی ژاندارمها گرفتار نشده و بتوانم راه فرار را پیدا کنم، همیشه حبیب روحی پناه را که نسبت به سایرین قد بلندتری داشت در نظر میگرفتم و چشمم به دنبال او بود تا هر جا که رفت من نیز به دنبالش حرکت کنم.
یکی از همسایهها خبر شعارهای شبانه را به ژاندارمری داد
صالحی اضافه کرد: من و دو برادر دیگرم به اتفاق شهیدان محمود رستگار پناه، سید محمد زارع زاده، شهیدان پورنجفی و برادرانشان، چون همسایه بودیم شبها بر روی پشتبام فاصله خود را به حداقل رسانده و مشغول شعار دادن میشدیم. بعدازآن برادرانم با هم از خانه بیرون میرفتند یکی به محل کار خود (شیر و خورشید سابق) و دیگر به خانه خواهرم برود.
وی ابراز کرد: یکی از همسایهها که از جریان شعار دادنهای ما مطلع شده بود ماجرا را به افسر ژاندارمری اطلاع داده بود. افسر نیز دستور دستگیری داده بود و شبهنگام وقتی برادرانم سوار موتور شدند تا یکی به محل کار و دیگری به خانه خواهرم برود، آنان را دستگیر کردند.
بچههایت را نجات بده وگرنه تا صبح کشته میشوند
برادر شهید محمدحسن صالحی ابراز کرد: یکی از همشهریان که مأمور ژاندارمری بود، جلوی یکی از ماشینها را به بهانه ایست و بازرسی گرفته و از راننده (شخصی به اسم فلاح زاده) خواسته بود به پدرم این پیغام را برساند که زودتر بچههایش را نجات دهد وگرنه رئیس ژاندارمری تا صبح آنها را میکشد.
صالحی اضافه کرد: ساعت از 12 شب گذشته بود که فلاح زاده پیغام را به پدرم رساند. وقتی پدر به سرعت آماده میشد که خود را به ژاندارمی برساند، حس کنجکاوی من نیز باعث شد همراه پدر بروم. 50 متر مانده به ژاندارمی سربازها فرمان ایست داده و بعدازاینکه پدرم خودش را معرفی کرد، اجازه ورود دادند.
وی بیان کرد: من در عالم بچگی وقتی افسر ژاندارمری را که از شدت عصبانیت چهرهاش برافروخته و چشمانش سرخ شده بود دیدم، بهشدت ترسیدم. پدرم علت حضورش را توضیح داد و افسر با عصبانیت فریاد زد، چرا بچههایت را در کوچه رها میکنی؟ پدر هم گفت فرزندم هنگامیکه قصد رفتن به محل کارش را داشته دستگیر شده و اگر آنجا مشکلی پیش بیاید شما باید پاسخگو باشید.
شهید محمدعلی نجفی با بدن عریان در سرمای زمستان از پا آویزان شده بود
دبیر ابرکوهی ادامه داد: در فاصله بین مکالمه پدر و افسر من چشمم به فردی افتاد که او را در یک دالان بزرگ در سرمای شدید دیماه با بدن برهنه، از پا آویزان کردهاند بهطوریکه از شدت سرما و ضربههایی که به او میزدند، بدنش کاملاً سیاهرنگ شده بود.
صالحی افزود: افسر ژاندارمری هر مرتبه که از کنار او عبور میکرد یک سیلی به صورتش و یا ضربهای بر بدنش میزد و میگفت تا نگویی «جاوید شاه» رهایت نمیکنم. فرد مورد شکنجه هم که کسی جز شهید محمدعلی نجفی نبود میگفت: اگر بدنم را تکهتکه کنید و هر قطعه را در گوشهای از شهر رها کنید، بازهم تکههای بدنم میگوید «مرگ بر شاه».
وی یادآور شد: مأموران شاه برادران مرا نیز در آن هوای سرد به داخل حمام برده و علاوه بر ریختن آب سرد بر روی آنها، ضربههای شلاق زیادی به کف پاهایشان زده بودند؛ اما شهی محمدحسن تا زمانی که زنده بود اجازه نمیداد این خاطرات را برای کسی بازگو کنیم و معتقد بود که وقتی تعریف کنیم پاداش اخروی آن از بین میرود.
مجروح شدن چند ابرکوهی در جریان تیراندازی
صالحی همچنین به واقعه معروف تیراندازی مأموران شاهنشاهی به تظاهرات کنندگان در مقابل مسجد جامع ابرکوه اشاره کرد و گفت: وقتی تظاهرکنندگان پس از حرکت از حسینیه درب قلعه و گذر از کوچه باغ بزرگ به خیابان شهید رجایی رسیدند، همان افسر شکنجهگر و مأموران مسلح وی، با دو خودرو در مقابل مردم ایستاده و چندین بار در بلندگو اعلام کردند که متفرق شوند.
وی یادآور شد: مردم به اخطارهای او توجه نکرده و همچنان به شعارهای خود ادامه میدادند تا اینکه یک تیر هوایی از سوی مأموران شلیک شد و بدون اینکه به مردم فرصتی داده شود، گلولههای بعدی به سمت مردم شلیک و چندین نفر نیز مجروح شدند.
صالحی اذعان کرد: تیراندازی دیگر مربوط به یکی از شبهای تظاهرات بود که مردم بهرسم عادت از حسینیه درب قلعه حرکت و خود را به خیابان شهید رجایی رساندند، در این حین ژاندارمهایی که در یک گودال بزرگ تجمع کرده بودند سریع در مقابل مردم ایستاده و به سمت آنان شلیک کردند.
وی در رابطه با شعارهایی که مردم علیه حکومت شاهنشاهی سر میدادند، گفت: در سالهای 56 تا 57 شعارها کوتاه و مختصر بود؛ اما از شهریور 57 طولانیتر شده و بهتناسب اتفاقاتی که در کشور رخ میداد تغییر میکرد و بعضاً بسیار کوبنده و پرمعنی بود.
صالحی تأکید کرد: علیرغم وجود ابزار و امکاناتی برای مطلع شدن از وقایع شهرهای بزرگ، اما سرعت اطلاعرسانی بسیار بالا بود بهطوریکه شعارهایی که امروز در تهران سر داده میشد، روز بعد در کوچکترین شهر توسط مردم فریاد زده میشد. ازجمله این شعارها «تا شاه کفن نشود، این وطن وطن نشود» و «وای اگر خمینی اذن جهادم دهد، ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد» بود.
ارسال نظر